آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

بهانه ی زندگی من....آیلین

و باز هم بدخوابي هاي آيلين...

گل مامان بدخوابي هات و بي خوابي هات امونم رو بريدن ديشب ساعت ١:٣٠ خوابيدي و ٣ بيدار شدي و تا ٥ بيدار بودي انقدر تو بغلم چرخوندمت كه از كت و كول افتادم ولي كووو خواب؟؟؟؟! نخوابيدي تا ٥ و من واقعا خسته بودم خيلي خسته آخرش مجبور شدم بهت شربت ديفن هيدرامين بدم،از اين كار متنفرم اما واقعا چاره ي ديگه اي برام نذاشتي شربت رو خوردي و خوابيدي تا ٩ صبح و من كمي انرژي گرفتم!!! ديروز بابايي ظهر رسيد اراك و ناهار پيش ما بود البته بابايي مريضه و حسابي سرما خورده و همش دارو ميخوره و ميخوابه... الانم هوا خوب بود و آقا جون و نانا جون بردنت بيرون تا هوا بخوري!آقا جون انقدر با نمك شده بود وقتي آغوشي بست كه نگوووو! راستي كلي راه ميري و ٥ت...
15 دی 1391

فردا بابايي مياد

عزيزكم الان كه اين مطلب رو مينويسم تو در حال بازي و شيطنت هستي در واقع قرار بود خواب باشي اما نخوابيدي و داري توي تاريكي بازي ميكني و خرسندي!!!!! مثلا شربت ديفن هيدرامين هم خوردي يعني دارو هم داروهاي قديم!همه چيز آبكي شده گلِ مامان حالت بهتره و ديگه تب نداري و اشتهات هم خوب شده و فقط مشكل خوابته كه كما في السابق به قوت خودش باقيه و ديشب دقيقا نيم ساعتي يكبار بيدار شدي و من رو داغون كردي! قيافه ي من صبح ديدن داشت!!!!! جيگرم بابايي فردا مياد اراك تا ما رو ببره به خونه! از صبح مشغول تميز كردن خونه بوده ديگه خودت حدس بزن كه چه خبر بوده خونه!!!! فردا احتمالا ٥ صبح راه ميفته و واسه ناهار ميرسه دلش برامون يه ذره شده دقيقا مثل مااااا نخي...
14 دی 1391

تولد ماماني

دختركم امروز روز تولدم بود البته من بزرگترين هديه ي زندگيم رو پارسال از خدا گرفتم و خدا تو رو به من داد صبح با نانا جون رفتيم بيرون و مامان يه آلبوم قشنگ صورتي رنگ برات گرفت شام خونه ي دوست مامان(سمانه)دعوت بوديم و تو تا اونجا كه ميتونستي منو اذيت كردي و نق و نوق كردي و آخرش انقدر گريه كردي كه مجبور شدم زودتر از معمول برت گردونم موقعي كه داشتم لباس تنت ميكردم حس كردم داغي وقتي رسيديم خونه،ناناجون هم گفت شما داغي و من درجه گذاشتم و ديدم كه دماي بدنت٣٨/٣ هست و تب كردي ناناجون ميگه سرما خوردي اما من حدس ميزنم بخاطر دندونت باشه در هر صورت خيلي نگرانتم امشب كلي اشك ريختي و بي قراري كردي بميرم برات عسلم خداكنه چيز مهمي نباشه خيلي دوستت دارم دخت...
12 دی 1391

آيلينِ تب دار...

دختر نازم ديشب همون طور كه گفتم متوجه شديم كه تب داري و برات شياف استامينوفن گذاشتم و تبت كمي پايين اومد اما ساعت ٣ صبح بيدار شدي و اصلا خيال خواب نداشتي بي حال بودي و گونه هات گل انداخته بودن و لبت قرمز شده بود قربونت برم من آروم تو بغلم خوابيدي يه كم بعد كلي بوسم كردي خوابت ميومد اما نميخوابيدي آب دهنت رو به سختي قورت ميدادي ماماني خلاصه نانا جون رو هم با سروصداهات بيدار كردي و تا ساعت ٦ بيدار بوديم من كه ديگه به سرگيجه افتاده بودم از كم خوابي،طفلي ناناجون هم كه پا به پاي ما بيدار موند همچنان تب داشتي وقتي خوابيدي صبح وقتي بيدار شدم ديدم خيلي داغ شدي و درجه كه گذاشتم ديدم بعله!٣٩ درجه تب داري... زودي پاشديم و برديمت دكتر(دكتر بهروز محمدي...
12 دی 1391

يه روز خوب

دختر گلم امروز كلي قدم برداشتي و البته تمام اين قدم ها رو به عشق خوراكي هاي رنگ و وارنگ برداشتي! دو روزه كه دندون پيش سمت راستت زده بيرون و دندون پيش سمت چت هم در شرف بيرون زدنه. امروز پرسپوليس و فجر بازي داشتن توي شيراز كه پرسپوليس برد و يك روز خوب رو واسمون رقم زد!!! احتمالا آخر هفته هم بابايي مياد دنبالمون تا ببردمون اهواز... فردا هم كه روز تولد مامانيه و هم كريسمسه! كي بزرگ ميشي برام كادو بخري آخه خمپلوووووو ...
12 دی 1391

مسافرت كرج

دختر گلم سلام اگه بدوني چقدر خسته ام ديروز از اراك به سمت كرج حركت كرديم قبل از راه افتادن رفتيم دكتر و گوشواره كفشدوزكيت رو گوشت كرديم كلي گريه كردي كلي از گوشت خون اومد بميرم برات. عصري رسيديم كرج خونه دايي ماماني.ترنم و مامانش هم از كاشان اومده بودن و حسابي جمعمون جمع بود شما هم حسابي دلبري كردي ماماني.اما وقتي خسته شدي جايي واسه خوابيدن شما نبود يعني جا بود ها اما سروصدا نميذاشت بخوابي ودر نهايت به سختي خوابيدي و بخاطر اين خوابيدن شب خوابت نميبرد و حسابي من رو اذيت كردي واقعا اذيت شدم گريه ام گرفته بود ديگه... شب هم بسيار بد خوابيدي و همش بيدار شدي تا صبح و نذاشتي بخوابه مامان صبح زود هم بيدار شدي با سروصداي بقيه و تا الان نخوابيدي م...
8 دی 1391