و باز هم بدخوابي هاي آيلين...
گل مامان بدخوابي هات و بي خوابي هات امونم رو بريدن ديشب ساعت ١:٣٠ خوابيدي و ٣ بيدار شدي و تا ٥ بيدار بودي انقدر تو بغلم چرخوندمت كه از كت و كول افتادم ولي كووو خواب؟؟؟؟! نخوابيدي تا ٥ و من واقعا خسته بودم خيلي خسته آخرش مجبور شدم بهت شربت ديفن هيدرامين بدم،از اين كار متنفرم اما واقعا چاره ي ديگه اي برام نذاشتي شربت رو خوردي و خوابيدي تا ٩ صبح و من كمي انرژي گرفتم!!! ديروز بابايي ظهر رسيد اراك و ناهار پيش ما بود البته بابايي مريضه و حسابي سرما خورده و همش دارو ميخوره و ميخوابه... الانم هوا خوب بود و آقا جون و نانا جون بردنت بيرون تا هوا بخوري!آقا جون انقدر با نمك شده بود وقتي آغوشي بست كه نگوووو! راستي كلي راه ميري و ٥ت...
نویسنده :
شهناز
13:15